علی سان من

سفر به مشهد

بالاخره بعد از مدتها امام رضا (ع) طلبید و یه سفر به همراه مادر و پدرم رفتیم مشهد. شکر خدا خوب بود و علی زیاد اذیت نشد. خیلی خوشحال بود از اینکه یک هفته با همیم. هر جا هم میرفت دست آقاجونشو می گرفت و با من نمیومد. موقع غذا خوردن هم صندلی کنارشو نمیزاشت کسی بشینه و می گفت اینجا جای آقاجونه. خلاصه تو مسافرت حسابی با آقاجون بهش خوش گذشت. فقط بعضی وقتا صبح که تو هتل از خواب بیدار میشد می گفت مامایی داریم میریم مهد؟؟؟؟؟؟؟ یا بعضی وقتا که تو خواب بغلش میکردم زیر چشمی نگاه م میکرد و می گفت مامایی منو کجا می بری؟؟؟؟؟؟؟؟(یعنی داری می بری مهد)   روز سوم تو حرم مامان بهم گفت بریم زیر زمین اون قسمتی که میگن به مزار امام نزدیک تره. سه تایی...
4 آذر 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به علی سان من می باشد